پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
این شعر را سخت است از دفتر بخوانیم
باید که از چشمان یکدیگر بخوانیم
تبر بردار «ابراهیم»! در این عصر ظلمانی
بیا تا باز این بتهای سنگی را بلرزانی
در پیچ و خم عشق، همیشه سفری هست
خون دل و ردّ قدم رهگذری هست
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
خودش را وارث أرض مقدس خوانده، این قابیل
جهان وارونه شد؛ اینبار با سنگ آمده هابیل