او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
این شعر را سخت است از دفتر بخوانیم
باید که از چشمان یکدیگر بخوانیم
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
تبر بردار «ابراهیم»! در این عصر ظلمانی
بیا تا باز این بتهای سنگی را بلرزانی
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
در پیچ و خم عشق، همیشه سفری هست
خون دل و ردّ قدم رهگذری هست
خودش را وارث أرض مقدس خوانده، این قابیل
جهان وارونه شد؛ اینبار با سنگ آمده هابیل