ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
این شعر را سخت است از دفتر بخوانیم
باید که از چشمان یکدیگر بخوانیم
چشمهها جوشید و جاری گشت دریا در غدیر
باغ عشق و آرزوها شد شکوفا در غدیر
تبر بردار «ابراهیم»! در این عصر ظلمانی
بیا تا باز این بتهای سنگی را بلرزانی
در پیچ و خم عشق، همیشه سفری هست
خون دل و ردّ قدم رهگذری هست
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
خودش را وارث أرض مقدس خوانده، این قابیل
جهان وارونه شد؛ اینبار با سنگ آمده هابیل
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم