از خودم میپرسم آیا میشود او را ببینم؟
آن غریب آشنا را میشود آیا ببینم؟
تکبیر میگفتند سرتاسر، ذَرّات عالم همزبان با تو
گویا زمین را بال و پر دادی، نزدیکتر شد آسمان با تو
گردۀ مستضعفین شد نردبان عدهای
تنگناهای زمین شد آسمان عدهای
عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
این شعر را سخت است از دفتر بخوانیم
باید که از چشمان یکدیگر بخوانیم
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
تبر بردار «ابراهیم»! در این عصر ظلمانی
بیا تا باز این بتهای سنگی را بلرزانی
به تپش آمده با یاد تو از نو کلماتم
باز نام تو شده باعث تجدید حیاتم
در پیچ و خم عشق، همیشه سفری هست
خون دل و ردّ قدم رهگذری هست
خودش را وارث أرض مقدس خوانده، این قابیل
جهان وارونه شد؛ اینبار با سنگ آمده هابیل