دی بود و درد بود و زمستان ادامه داشت
آن سوی پنجره تب طوفان ادامه داشت
ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
همسایه! غم دوباره شده میهمانتان؟
پوشیدهاند رخت عزا دخترانتان
افقهای باز و کرانهای تازه
زمینهای نو، آسمانهای تازه
عشق بیپرواست، بسم الله الرحمن الرحیم
هرکسی با ماست، بسم الله الرحمن الرحیم
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
این شعر را سخت است از دفتر بخوانیم
باید که از چشمان یکدیگر بخوانیم
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
تبر بردار «ابراهیم»! در این عصر ظلمانی
بیا تا باز این بتهای سنگی را بلرزانی
در پیچ و خم عشق، همیشه سفری هست
خون دل و ردّ قدم رهگذری هست
خودش را وارث أرض مقدس خوانده، این قابیل
جهان وارونه شد؛ اینبار با سنگ آمده هابیل