پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
حوادث: آتش و، ما: خار و، غم: دود و، سرا: بیدر
از آن روزم سیه، دل تیره، لب خشک است و مژگان تر
شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
بیا که شیشه قسم میدهد به عهد کهن
که توبه بشکن، اینبار هم به گردن من
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد