چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
دل، این دلِ تنگ، زیر این چرخ کبود
یک عمر دهان جز به شکایت نگشود
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر