غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
بردهام تا بسپارم به دم تیر بدن را
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد