پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
ای مشعل دانش از تو روشن
وی باغ صداقت از تو گلشن
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟