آنجا كه حرف توست دگر حرف من كجاست؟
در وصل جای صحبت از خویشتن كجاست؟
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
عمریست انتظار تو ای ماه میکشم
در انتظار مهر رخت آه میکشم
صبحی دگر میآید ای شب زندهداران
از قلههای پر غبار روزگاران
ما را دلیست چون تن لرزان بیدها
ای سرو قد! بیا و بیاور نویدها
برگرد ای توسل شبزندهدارها
پایان بده به گریۀ چشمانتظارها
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان