و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
عمریست انتظار تو ای ماه میکشم
در انتظار مهر رخت آه میکشم
صبحی دگر میآید ای شب زندهداران
از قلههای پر غبار روزگاران
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
ما را دلیست چون تن لرزان بیدها
ای سرو قد! بیا و بیاور نویدها
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان