مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
عمریست انتظار تو ای ماه میکشم
در انتظار مهر رخت آه میکشم
صبحی دگر میآید ای شب زندهداران
از قلههای پر غبار روزگاران
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
ما را دلیست چون تن لرزان بیدها
ای سرو قد! بیا و بیاور نویدها
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست