سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
غریبه! آی جانم را ندیدی؟
مه هفت آسمانم را ندیدی؟
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
عمریست انتظار تو ای ماه میکشم
در انتظار مهر رخت آه میکشم
صبحی دگر میآید ای شب زندهداران
از قلههای پر غبار روزگاران
ما را دلیست چون تن لرزان بیدها
ای سرو قد! بیا و بیاور نویدها
این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان