شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
سنگها آینهها نام تو را میخوانند
اهل دل، اهل صفا، نام تو را میخوانند...
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
اهل دل را شد نصیب از لطف جانان، اعتکاف
فیض حق باشد برای هر مسلمان، اعتکاف
باز گویا هوای دل ابریست
باز درهای آسمان باز است