روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
نشان در بینشانیهاست، پس عاشق نشان دارد
شهید عشق هر کس شد مکانی لامکان دارد
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما