ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست