ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
دل، این دلِ تنگ، زیر این چرخ کبود
یک عمر دهان جز به شکایت نگشود
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی