در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
نی از تو حیات جاودان میخواهم
نی عیش و تَنعُّم جهان میخواهم
خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش
ای دوای درون خستهدلان
مرهم سینۀ شکستهدلان
ای وجود تو اصل هر موجود
هستی و بودهای و خواهی بود
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود