قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس
بوی گل سرخ است يا بوی گل ياس؟
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت