دیگر نبود فرصتِ راز و نیاز هم
حتی شکسته بود دلِ جانماز هم
ای شمع سینهسوختۀ انجمن، علی
تقدیر توست سوختن و ساختن، علی
چنان که دست گدایی شبانه میلرزد
دلم برای تو با هر بهانه میلرزد
میبارد از چشمهایم باران اشکی که نمنم
شد آبشاری پریشان، رودی که پاشیده از هم
نداریم از سر خجلت، زبان عذرخواهی را
کدامین توبه خواهد برد از ما روسیاهی را
آزار دادهاند ز بس در جوانیام
بیزار از جوانی و، از زندگانیام
خواستم یاری کنم اما در آن غوغا نشد
خواستم من هم بگیرم شال بابا را نشد
آینه با آینه شد روبهروی
خوش بود آیینهها را گفتوگوی
ای بهشت آرزوهای علی
ای دو چشمت دین و دنیای علی
باز به من راه سخن باز شد
طایر اندیشه به پرواز شد
گر علی دل، قرار او زهراست
ور علی گل، بهار او زهراست
ای تا همیشه مطلعالانوار لبخندت
آیینه در آیینه شد تکرار لبخندت
علی كه آینۀ روشن خدای تو بود
همیشه آینهاش روی حقنمای تو بود
دستی به پهلو دارد و دستی به دیوار
دادهست تکیه مادر هستی به دیوار
یک گل، نصیبم از دو لب غنچهفام کن
یا پاسخ سلام بگو، یا سلام کن!