ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
اول دفتر به نام خالق اکبر
آنکه سِزَد نام او در اولِ دفتر
گاهگاهی به نگاهی دل ما را دریاب
جان به لب آمده از درد، خدا را، دریاب
در کربلا شد آنچه شد و کس گمان نداشت
هرگز فلک به یاد، چنین داستان نداشت
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود