موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
گاهگاهی به نگاهی دل ما را دریاب
جان به لب آمده از درد، خدا را، دریاب
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس
بوی گل سرخ است يا بوی گل ياس؟
در کربلا شد آنچه شد و کس گمان نداشت
هرگز فلک به یاد، چنین داستان نداشت
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...