تابید بر زمین
نوری از آسمان
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی