بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
هنوز گریه بر این جویبار کافی نیست
ببار، ابر بهاری، ببار! کافی نیست