چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
کربلا را میسرود اینبار روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
نشسته سایهای از آفتاب بر رویش
به روی شانهٔ طوفان رهاست گیسویش
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش