بر شانۀ یارش بگذارد سر را
بردارد اگر او قدمی دیگر را
ای بستۀ تن! تدارک رفتن کن
تاریک نمان، چشم و دلی روشن کن
ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
انگار پی نان و نوایید شما
چون مردم کوفه بیوفایید شما
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
حُر باش و ادب به زادۀ زهرا کن
خود را چو زهیر، با حیا احیا کن
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی