ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند