صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
عالمى سوخته از آتش آهِ من و توست
این در سوخته تا حشر گواهِ من و توست
اشکها! فصل تماشاست امانم بدهید
شوقِ آیینه به چشم نگرانم بدهید