ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتۀ ربَّ جلیل
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
هرکه با پاکدلان، صبح و مسایی دارد
دلش از پرتو اسرار، صفایی دارد
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
پیرمردی، مفلس و برگشتهبخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
ای که عمریست راه پیمایی
به سوی دیده هم ز دل راهیست
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت