خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
تا داشتهام فقط تو را داشتهام
با نام تو قد و قامت افراشتهام