چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را