مردم که شهامت تو را میدیدند
خورشید رشادت تو را میدیدند
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم