قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
مست از غم توام غم تو فرق میکند
محو توام که عالم تو فرق میکند
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده