بر نبض این گهواره نظم کهکشان بستهست
امید، بر شش ماه عمر او زمان بستهست
صحبت از دستی که رزق خلق را میداد شد
هر کجا شد حرف از آن بانو به نیکی یاد شد
میان هلهله سینه مجال آه نداشت
برای گریه شریکی نبود و چاه نداشت
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
عمری به جز مرور عطش سر نکردهایم
جز با شرابِ دشنه گلو تر نکردهایم
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
ازل برای ابد ملک لایزالش بود
چه فرق میکند آخر، که چند سالش بود