هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
در عشق دوست از سر جان نیز بگذریم
در یک نفَس ز هر دو جهان نیز بگذریم
ما دل برای دوست ز جان برگرفتهایم
چشم طمع ز هر دو جهان برگرفتهایم...
پیوستگان عشق تو از خود بریدهاند
الفت گرفته با تو و از خود رمیدهاند
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
ازل برای ابد ملک لایزالش بود
چه فرق میکند آخر، که چند سالش بود