او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
ای عشق! کاری کن که درماندند درمانها
برگرد و برگردان حقیقت را به ایمانها
قدم در دفاع از حرم برندارد
سپاھی که تیغ دودَم برندارد
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی