هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
آن شب که دفن کرد علی بیصدا تو را
خون گریه کرد چشم خدا در عزا تو را
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
ای آسمان رها شده در بیقراریات
خورشید رنگ باخته از شرمساریات
نه مثل سارهای و مریم، نه مثل آسیه و حوّا
فقط شبیه خودت هستی، فقط شبیه خودت زهرا
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
مدینه با تو به ماهی دگر، نیاز نداشت
به روشنایی صبح و سحر نیاز نداشت
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
خم کرد پشت زمین را، ناگاه داغ گرانت!
هفت آسمان گریه کردند، بر تربت بینشانت!
کیست این حنجرۀ زخمیِ تنها مانده؟
آن که با چاه در این برهه هم آوا مانده
اشک غمت ستارۀ هفت آسمان، بلال!
در آسمان غربت مولا بمان! بلال!
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
گلی که عالم از او تازه بود، پرپر شد
یگانه کوکب باغ وجود، پرپر شد
چو آفتاب رخت را غبار ابر گرفت
شکوه نام علی غربتی ستبر گرفت