هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
آن صبح سراسر هیجان گفت اذان را
انگار که میدید نماز پس از آن را
صدای پای شما... نه، صدای بال میآید
کسی فراتر از امکان و احتمال میآید
جهان نبود و تو بودی نشانۀ خلقت
همای اوج سعادت به شانۀ خلقت
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
گاهی از کوچههای مدینه یک صدای قدیمی میآید
بین فرزند و مادر نشان از گفتگویی صمیمی میآید!
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد