ای رهنمای گم شدگان اِهْدِنَا الصِّراط
وی نور چشم راهروان اِهْدِنَا الصِّراط
در دل شب خبر از عالم جانم کردند
خبری آمد و از بیخبرانم کردند
عاشقی در بندگیها سربهراهم کرده است
بینیاز از بندگان، لطف الاهم کرده است
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
پرتوی از مهر رویت در جهان انداختی
آتشی در خرمن شوریدگان انداختی
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم
بیخيال تو نباشد نه قيامم نه قعودم
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
ز هرچه غير يار اَسْتغفرالله
ز بودِ مستعار استغفرالله