پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است