ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
به همین زودی از این دشت سپیدار بروید
یا لثارات حسین از لب نیزار بروید
سلمان! تو نیستی و ابوذر نمانده است
عمار نیست، مالک اشتر نمانده است
سجاد! ای به گوشِ ملائک، دعای تو
شب، خوشهچینِ خلوت تو با خدای تو
با خودش میبرد این قافله را سر به کجاها
و به دنبال خودش این همه لشکر به کجاها
غریبه! آی جانم را ندیدی؟
مه هفت آسمانم را ندیدی؟
ای پر سرود با همۀ بیصداییات
با من سخن بگو به زبان خداییات
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
هر سو شعاع گنبد ماه تمام توست
در کوه و در درخت، شکوه قیام توست
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
ای ریخته نسیم تو گلهای یاد را
سرمست کرده نفحهٔ یاد تو باد را
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را