به همین زودی از این دشت سپیدار بروید
یا لثارات حسین از لب نیزار بروید
سلمان! تو نیستی و ابوذر نمانده است
عمار نیست، مالک اشتر نمانده است
با خودش میبرد این قافله را سر به کجاها
و به دنبال خودش این همه لشکر به کجاها
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
هر سو شعاع گنبد ماه تمام توست
در کوه و در درخت، شکوه قیام توست
وقتی سکوت سبز تو تفسیر میشود
چون عطرِ عشق، نام تو تکثیر میشود
نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم