برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید