خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید