میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
وَ قالت بنتُ خَیرِالمُرسَلینا
بِحُزنٍ اُنظُرینا یا مدینا
تو قرآن خواندی و او همزمان زد
زبانم لال هی زخم زبان زد
عقولٌ قاصرٌ عن کُنهِ مَجدِه
وَ اَنعَمنا و فَضَّلنا بِحَمدِه
خزان پژمرد باغ آرزو را
«گلی گم کردهام میجویم او را»
عطش میگفت اِشرِب... گفت حاشا
تماشا کن تماشا کن تماشا
برای خاطر طفلان نیامد
نه، ابری با لب خندان نیامد
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی