فتح نزدیک است وقتی مرد میدان حمزه باشد
خصم خاموش است وقتی شیر غرّان حمزه باشد
چهل غروب جهان خون گریست در غم رویت
چهل غروب، عطش سوخت، شرمسار گلویت
پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
جهان نبود و تو بودی نشانۀ خلقت
همای اوج سعادت به شانۀ خلقت
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید