وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت