تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز