چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
بُرونِ در بنه اینجا هوای دنیا را
درآ به محفل و برگیر زاد عقبا را
حشمت از سلطان و راحت از فقیر بینواست
چتر از طاووس، لیک اوج سعادت از هُماست
هر که راهی در حریم خلوت اسرار داشت
دل برید از ماسوا، سر در کمندِ یار داشت
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست