ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت